دیوانه شدم در آرزویت


ای چشم جهانیان به رویت

جان تو که بد شده ست حالم


وان بد همه از رخ نکویت

دی روی تو دیدم و نمردم


شرمنده بمانده ام ز رویت

بوی خوشم آید از تو در جیب


گل داری یا همین است بویت

پرسی که چگونه ای ز من دور؟


دور از تو چه پرسیم، چو مویت

خاک تن من سرشته چونست


در خور نشد آب ازین سبویت

ماییم و تحیر و خموشی


وافاق همه به گفت و گویت

گفتی تو که آب خوردن آور


امروز به دیده ام چو جویت

خسرو به کمند تو اسیر است


بیچاره کجا رود ز کویت